خاطرات یک دانش اموز

به قلم یک دانش اموز

خاطرات یک دانش اموز

به قلم یک دانش اموز

کاف و شعر

یه معلم داشتیم خیلی باحال بود. همه دوستش داشتیم. خوشکل خوشتیپ ... خوب هم درس میداد. مهمتر از همه اینکه مجرد و دم بخت هست.

یه روز تو کلاس از دهنش در رفت و به یکی از بچه هایی که پا تخته رفته بود تا چیزی رو بنویسه اما اشتباه نوشت گفت : این که تو میگی ک شعره. !!!!!

راهنمایی 7 - معلم خاص

یه نفر از هم محله ای های ما تازه معلم شده بود. اتفاقا همه ما این اقا معلم رو قبل از معلمی میشناختیم . وقتی اومد مدرسه مون فهمیدیم تازه معلم شده اما سعی میکنه تازه کار بودن خودشو مخفی کنه. گاهی چاخان میکرد مثلا میگفت من تو کیش معلم بودم و با هواپیما ما رو میبردن اردو فلان جا. ما هم میفهمیدیم که طرف چاخان میکنه. 

چون کم تجربه بود و بچه های کلاس ماهم تخس بودند از همون روز اول بچه ها تصمیم گرفتند کلاسشو به هم بریزن. 

و همین کارو هم کردند . 

خلاصه که چند بار مدیر اودم در کلاس که چه خبرتونه. اما یه جوری که مثلا معلم جلو ما شانش حفظ بشه. 

مدیر از این معلم ناراضی بود اما چون خودش اهل همین محله بود خیلی نمیتونست بهش گیر بده. کم کم معلوم شد که این معلم از لحاظ اخلاقی مشکل داره و یکی دو سال بعد هم اخراجش کردند . نمیدونم دقیقا چرا. 

یبار معلوم شد که به یکی از بچه های محله موقع امتحان گفته بیایید خونه سوالا رو باهاتون کار کنم. نگو که نقشه دیگه ای داشته. خلاصه بچه ها رو تا دم در خونه اش میکشونه ولی چون همیسایه شون خبر از اوضاع اقا معلم داشته میره رو پشت بون خونه شون که مشرف به خونه معلم بوده. معلم هم میبینه که الان اوضاع خیطه به بهچه ها میگه من الان کاری دارم بعدا سوالا رو باهاتون کار میکنم فعلا برین . 

البته اون بچه ها هم شستشوون خبر دار بوده که معلم چه نقشه ای داره و اونا هم برا معلم نقشه ای داشتند که نمیدونم چیه . ( فقط همینقدر میدونم که اینها هم میخواستند آتو از معلم بگیرند یا شاید میخواستند با معلم بشینن فیلم کذایی ببینن چون معلم از این فیلمها داشته و بچه ها هم خیلی دنبال این چیزا بودن)


راهنمایی 6 - همکلاسی درس خوان اما ...

یه همکلاسی داشتیم که درسش خوب بود. از محله خودمون هم بود. مادرش معلم و یه جورایی از سوگلی های مدرسه حساب میشد. این پسر دو سه دایی داشت که خیلی اهل خوشگذرونی بودند . یه مدت بود که این پسر چیزای میگفت که من نمیفهمیدم. مثلا میگفت : اون فیلم رو دیدی که توش میگفت : oh  mam,,s  calling

به خوبی یادمه که خیلی اینو تکرار میکرد. 

برای من و یکی دو تا از بچه ها که این جمله رو میشنیدیم اصلا حرفاش معنی نداشت . نه فقط معنی نداشت جذاب هم نبود. 

یا مثلا میگفت من دوست دارم یه تیغ ( ژیلت ) بخرم و باهاش موهای زیر بغل یه دختر رو اصلاح کنم.

یا مثلا میگفت شنیدی اون خبر رو که میگن چند تا دختر تو یه خونه بودن. بعد یه جوری میشن و زنگ میزنن به پسر همسایه که بیا انتن تلویزیون ما رو درست کن. اونم میاد تو اتاق که انتن رو درست کنه که یهو دخترا  بهش حمله میکنن و یه شلوارش رو تکه تکه میکنن و یه جایی اش دست میزنن !!!!!!!

چند سال بعد فهمیدم که این پسر با دایی هاش فیلم +18 مبتذل تماشا میکرده و چون درک درستی نداشته دچار توهم میشده و یه چیزایی رو فهمیده و نفهمیده برای ما تعریف میکرده . اون جمله هم احتمالا یکی از جملات اون فیلم بوده. 


راهنمایی 5 - دعوا

قبلا  + گفتم که مدرسه ما محل تلاقی دو منطقه متضاد بود. 

یه روز بین قلدر محله ی ما - که اونم مردودی بود و زور و بازوی خوبی داشت - و قلدر محله اونا زنگ استراحت دعوا شد. مرسه دقیقا سه تکه شد. یه تکه ما بودیم که بی طرف بودیم و مثل همیشه از این چیزا فاصله میگرفتیم .

یکی هم بچه های محله اونا 

یه دسته هم بچه های محله ما

معاون مدرسه نمیدونم ترسید یا نفهمید با بی خیال شد ... تا قبل شروع دعوا تو حیاط مدرسه پیداش نشد. اگر همون اول که دقیقا حیاط مدرسه دو تکه شد  و دو گروه مقابل هم صف کشیدند اومده بود و این دو نفر رو میبرد دفتر هیچ اتفاقی نیمافتاد. البته قصاص قبل از جنایت بود. اما این کار رو نکرد. 

 این دو نفر یهو وسط حیاط پریدن به هم. 

همزمان از هر گروه 4 - 5 نفر دیگه هم به هم پریدند . خون از دماغ و صورتشون جاری شد. چند تا لنگه کفش هم ولو شد تو حیاط. 

این اوضاع اموزش پرورش ماست . 

راهنمایی 4 دو چرخه

تو مدرسه مون مسابقات فوتبال بود. 

قرار بود منتخب مدرسه ما با منتخب یه مدرسه دیگه مسابقه بده. 

مسابقه تو مدرسه ما بود. 

بچه های اون مدرسه اومدن مدرسه ما . البته طبیعیه که تعدادشون کم بود. چون ما شیفت مخالف اونا بودیم. 

یکی دو تا بچه تازه وارد مدرسه ما شده بودند که هیکلشون مثل خرس بود. بااینکه سال اول بودنا اما ماشالل هبه هیکلشون. یکیشون مث سگ وحشی بود. نمیدونم اخر عاقبتش چی شد. اب از اب و لوچه اش اویزون بود. مسابقه رو به اتمام بود . تیم ما داشت میباخت . دیدم این بچه هیکلی و یک یدو نفر دیگه رفتند پشت مدرسه که دوچرخ ها رو پارک میکردند . ( طبیعا تو دید ما نبود)

کم کم مسابقه تمام شد و ما هم رفتیم پشت مدرسه . همون جایی که دوچرخه ها رو پارک میکردند . میخواستیم دوچرخه مون رو برداریم بریم خونه )

 

دیدم این دو سه نفر زدن دوچرخه های بچه های تیم رقیب رو به معنای واقعی داغون کردند . یکی رو پنچر کردند . یکیش هم جفت پا پریدن روی رینگش و رینگش کاملا پیچ خورده. 

همین که ما رو دیدن گفتند که جرات دارید بگین این کار ما بوده. اونوقت ما میدونیم و ... . ما هم که حرف گوش کن.