خاطرات یک دانش اموز

به قلم یک دانش اموز

خاطرات یک دانش اموز

به قلم یک دانش اموز

راهنمایی 6 - همکلاسی درس خوان اما ...

یه همکلاسی داشتیم که درسش خوب بود. از محله خودمون هم بود. مادرش معلم و یه جورایی از سوگلی های مدرسه حساب میشد. این پسر دو سه دایی داشت که خیلی اهل خوشگذرونی بودند . یه مدت بود که این پسر چیزای میگفت که من نمیفهمیدم. مثلا میگفت : اون فیلم رو دیدی که توش میگفت : oh  mam,,s  calling

به خوبی یادمه که خیلی اینو تکرار میکرد. 

برای من و یکی دو تا از بچه ها که این جمله رو میشنیدیم اصلا حرفاش معنی نداشت . نه فقط معنی نداشت جذاب هم نبود. 

یا مثلا میگفت من دوست دارم یه تیغ ( ژیلت ) بخرم و باهاش موهای زیر بغل یه دختر رو اصلاح کنم.

یا مثلا میگفت شنیدی اون خبر رو که میگن چند تا دختر تو یه خونه بودن. بعد یه جوری میشن و زنگ میزنن به پسر همسایه که بیا انتن تلویزیون ما رو درست کن. اونم میاد تو اتاق که انتن رو درست کنه که یهو دخترا  بهش حمله میکنن و یه شلوارش رو تکه تکه میکنن و یه جایی اش دست میزنن !!!!!!!

چند سال بعد فهمیدم که این پسر با دایی هاش فیلم +18 مبتذل تماشا میکرده و چون درک درستی نداشته دچار توهم میشده و یه چیزایی رو فهمیده و نفهمیده برای ما تعریف میکرده . اون جمله هم احتمالا یکی از جملات اون فیلم بوده. 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.