خاطرات یک دانش اموز

به قلم یک دانش اموز

خاطرات یک دانش اموز

به قلم یک دانش اموز

راهنمایی 5 - دعوا

قبلا  + گفتم که مدرسه ما محل تلاقی دو منطقه متضاد بود. 

یه روز بین قلدر محله ی ما - که اونم مردودی بود و زور و بازوی خوبی داشت - و قلدر محله اونا زنگ استراحت دعوا شد. مرسه دقیقا سه تکه شد. یه تکه ما بودیم که بی طرف بودیم و مثل همیشه از این چیزا فاصله میگرفتیم .

یکی هم بچه های محله اونا 

یه دسته هم بچه های محله ما

معاون مدرسه نمیدونم ترسید یا نفهمید با بی خیال شد ... تا قبل شروع دعوا تو حیاط مدرسه پیداش نشد. اگر همون اول که دقیقا حیاط مدرسه دو تکه شد  و دو گروه مقابل هم صف کشیدند اومده بود و این دو نفر رو میبرد دفتر هیچ اتفاقی نیمافتاد. البته قصاص قبل از جنایت بود. اما این کار رو نکرد. 

 این دو نفر یهو وسط حیاط پریدن به هم. 

همزمان از هر گروه 4 - 5 نفر دیگه هم به هم پریدند . خون از دماغ و صورتشون جاری شد. چند تا لنگه کفش هم ولو شد تو حیاط. 

این اوضاع اموزش پرورش ماست . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.